گفتگوی مار و زنبور

روزی مار به زنبور گفت: 

انسان ها از ترس "ظاهر خوفناک" من  می میرند

 نه به خاطر نیش زدنم.

 اما زنبور قبول نکرد!

مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت: 

آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که

 در کنار درختی خوابیده بود.

 مار رو به زنبور کرد و گفت من او را میگزم

 و مخفی می شوم و تو 

در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خودنمایی کن.

مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن

 در بالای سر چوپان کرد. 

چوپان فورا از خواب پرید و گفت"ای زنبور لعنتی"

و شروع به تخلیه 

زهر کرد و بلند شد و رفت و بعد از چندی بهبود یافت.

این بار که باز چوپان در همان حالت بود مار و زنبور

 نقشه دیگری کشیدند.

 زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد!

چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید

 از ترس پا به فرار گذاشت،

 و به خاطر وحشت از زهرِ آن مار،چند روز بعد از دنیا رفت. 

برخی از اتفاقات دنیا هم همین است، 

فقط به خاطر ترس از آنهاست که افراد نابود می شوند، 

ما رویاهایمان را زندگی نمی‌کنیم، 

ما در ترس‌هایمان زندگی می‌کنیم.


داستان " تضمین " دکتر حسابی

داستان " خوف " روان شناس

مطالب و موضوعات بکر " کوبیدن " ضرب المثل ژاپنی

مار ,زنبور ,چوپان ,خاطر ,نیش ,خودنمایی ,به خاطر ,شروع به ,زد و ,بعد از ,نیش زد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه چی موجوده مطالب اینترنتی آرایش زیبا و شیک moderndressroom قوانين ورزشي دانلود فایل مطالب اینترنتی دانلود گزارش تخصصی معلم ماهی سیاه کوچولو lavenderf